شعر آستیگمات از رزا جمالی :
تنها چشم راستِ شما آستیگمات است
این جا خطوطی ست که کمرنگ شده است
تنها چشمِ راستِ شما آستیگمات است
و پلک هایِ من یک پرانتزِ باز است؛
امشب اما انحنایِ آن لب ها پرانتز را بسته است.
منتظرم که رویِ خطی صاف به من برسید
دایره ای ست که مرا به خود می کشد ؛
جایِ خالی را شما پر کرده اید
دو شیشه ی گرد که رویِ آن چشم هاست ،
دنیا؛
همین یک دایره ای ست که من می بینم
که در دو عدسیِ گرد خلاصه شده است!
دل ام برایِ شما تنگ می شود ، وقتی این پرانتز باز است ؛
امشب اما انحنایِ آن لب ها پرانتز را بسته است
اما من درست در مرکزِ دیدِ شما قرار گرفته ام
در مرکزِ دیدِ شما قرار گرفته ام؛
تما شایِ عکس ها باشد برایِ بعد.
سایه انداخته است
و من که در دورترین نقطه ی دیدِ شما پرسه می زنم!
تنها چشمِ راستِ شما آستیگمات است
شاید انگشتِ اشاره ای است تا انحنایِ این سقف
خطی ست که با دهلیزِ چپِ من پیوند گرفته است
خطی ست به شکلِ سر درد،
رابطه ای معکوس دارد این شعر با مردمکِ شما؛
پرانتزی باز است
و من مسکنِ شما.
به شکلِ پروفن.
خطی مستقیم می کشم:
در فاصله ی دو پلک زدن عشقی که به شکلِ حباب بود روی چشم هایم سُر خورد، حالا زیرِ چشم هایش سایه انداخته ام و به قطب نما می گویم:
آن قدر مسلم است این عشق که قانونِ جاذبه تائیدش می کند،
فلزی سرد است
آن که به تمنایِ لب هایت نشسته است
مردی که برایِ این پرانتز، هلالِ آخرِ زندگی ست
وعشقی که مثلِ حباب رویِ انگشت هایم می لغزد...
زاویه ی تابشِ این نور به اندازه ی دو آلفا چرخیده است.
برگرفته از مجموعه ی " برای ادامه ی این ماجرایِ پلیسی قهوه ای دم کرده ام....."