شعر از مرگ ‚ من سخن گفتم از شاملو :
چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
با برف کهنه
که می رفت
از مرگ من سخن گفتم.
و چندان که
قافله در رسید و بار افکند
و به هر کجا بر دشت از گیلاس بنان
آتشی عطر افشان بر افروخت،
با آتشدان باغ
از مرگ من سخن گفتم.
غبار آلود و خسته
از راه دراز خویش
تابستان پیر چون فراز آمد در سایه گاه دیوار
به سنگینی یله داد
و
کودکان
شادی کنان گرد بر گردش ایستادند