شعر حافظ ,مولانا ,سعدی ,شعر کودکانه

شعر اتاقِ تاریک از رزا جمالی

شعر اتاقِ تاریک از رزا جمالی :


  تک نوری ست که بر مخفی ترین سمت می تابد

   در عصب ها گسیل می شود

   کافی ست

   به اندازه ای ست که بر عنصرِ تازه ای دلالت می کند.

 

                یاخته های کور را به کناری گذاشته ام

             تا در اجسامِ کِدِر نفوذ کنند

             ورقه هایی که بار گرفته اند در تاریکی ادامه می یابند.

 

 

با کَسری از من متناسب است

چنانچه جِرمی سنگین که از شاخه هایِ درخت آویزان است

به رنگِ سردِ جسمِ تُست

تقلای من.

 

چیزی ست که در بطنِ خود منجمد است

یک قطعه یِ تاریک است

شعاعِ نازکی ست

که در انسدادِ در محبوس است.

 

             بلوری که به دست آمده

           در سیالات نقش می گیرد

           انتهایِ این مسیرکجاست؟

 

طرحی از عصب ها بر کاغذهایِ سیاه افتاده است .

 

رسوب می کنم

شماری از اجسام ضخیم اند

ظرف ها را بُرده ام

قدری آب تهِ لیوان هست.

 

 

 

 

 

از مجموعه ی منتشر نشده ی "این ساعتِ شنی که به خواب رفته است..."    

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شعر و ادبیات

لوح اول (به فیروز ناجی) از بهرام اردبیلی

لوح اول (به فیروز ناجی) از بهرام اردبیلی :


همیشه رازی بزرگ 

در بشقابی سپید 

به ما تعارف می شود 


جزیره 

نگین در یاها 

مرده اند جانوران بلو ط رنگ 

و در مه و دو د کوهساران 

تپه یی بر من معلوم است 


رازی بزرگ 

از دُم این ماهی ی در آب 

جدا می شود 

تمام عالمیان بر من معلوم است 

و رفتار نگین 

که همه ی معلومان را سبز می کند و 

در خود می تند 


آبها 

راز بزرگ ما 

و تو در گلوی آب 

خفته می میری 

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شعر و ادبیات

شعر خروس سن میکله از آزیتا قهرمان

شعر خروس سن میکله از آزیتا قهرمان :


توی نقاشی شاگال  سوار یک خروس خوشگل شدم

نوکش را بوسیدم گردنش را چسبیدم عاشقانه و رکاب زدم

توی راهسرش گرم تماشای کفش های زنانه

قوقولی قوقو با لحن آصف برخیا

خواندنِ عجایب النسا

قلاده را در آوردم

حساس بود     

روی طعمِِ کنجد و نبات

تفاوت سعد و نحس     

قورباغه ها

با دیس پلو      

بحث فلسفی میکرد

تمام زن ها یک مار درازند    

در مضرب چهار

لیله محتاله اند     

ماسه های گرمند

به به و شاخه شاخه     

درخت بادامند

 

ادامه مطلب...
۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شعر و ادبیات

شعر زنی که آمد مرا بپوشد از آزیتا قهرمان

شعر زنی که آمد مرا بپوشد از آزیتا قهرمان :


حتی شبیه دریایی

با قایق های پیر

زیباتر نشد زنی که آمد مرا بپوشد

ترس ها در خطوط آبی لو می روند

از ما یکی می خواست

خود را به شعر بیاویزد

دومی منقار خونی تو را

در زخم چرخاند و رفت

ملال زاییدن را کند کرده بود

و خستگی

روی دویدن دهان اسب می کشید

شراب را چکیدم

و پاییز دیگری انگورها را نوشت

تمام روزهایی که پاره کرده ای

در حروف غایب فشارم می دهد

درد را لیسیده ای

و چشمان سیاه

اعتنایی به زوزه ها نداشت

شعر قدم های آهسته ای بود

از تقلید پرنده در گودی زمین...

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شعر و ادبیات

شعر هراس از عاشقانه ها از احمدرضا احمدی

شعر هراس از عاشقانه ها از احمدرضا احمدی :


هراس از این عاشقانه هایی

که بر لبم مانده است

فرصت ابرازش نبود

من دو سه بار بر عاشقانه ها

بر لب ها

در پرده های راه راه پنجره

گم شده بودم

و در تاریکی

وقتی همه خواب بودند

از پرده های راه راه بیرون آمده بودم


در خواب بیداری

زنانی را می دیدم

که با ملافه های سفید

در راهرو

به دنبال هم

می دویدند

و عاشقانه های بر لب مرا

انکار می کردند

و من خسته و ناامید

هم ناامید از ماهی در دریا

هم ناامید از پرنده بر شاخه

هم ناامید از همه این اتفاقات

که بدون دخالت من

رخ می داد


بگذارید عاشقانه ها

بر لب هایم

بماند

در این جهان

فقط لب هایم

جای امنی ست

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۶:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شعر و ادبیات

شعر ما شکیبا بودیم از احمد شاملو

شعر ما شکیبا بودیم از احمد شاملو:


       و این است آن کلامی که ما را به تمامی 


                                          وصف می تواند کرد ...



ما شکیبا بودیم 


به شکیبایی بشکه یی بر گذرگاهی نهاده ؛


                  که نظاره می کند با سکوتی درد انگیز


             خالی شدن سطل های زباله را در انباره خویش


و انباشته شدن را 


از انگیزه های مبتذل ِ شادیِ گربه گان و سگانِ بی صاحبِ کوی ،


         و پوزه ی ره گذاران را 


                  که چون از کنارش می گذرند 


           به شتاب 


                       در دست مال هایی از درون و برونِ بشگه پلشت تر

 

       پنهان می شود



ای محتضران 


   که امیدی وقیح ، خون به رگ هاتان می گردانَد !


                                   من از زوال سخن نمی گویم 


[ یا خود از شما _ که فتحِ زوال اید 


و وحشت های قرنی چنین آلوده ی نامرادی و نامردی را آن گونه به دنبال می کشید

 

که ماده سگی بوی تندِ ما چه گی اش را . ]


                 من از آن امیدِ بی هوده سخن می گویم


                                       که مرگ نجات بخشِ شما را 


                                                     به امروز و فردا می افکَنَد :


    _ مسافری که به انتظار و امیدش نشسته اید 


              از کجا که هم از نیمه ی راه باز نگشته باشد  ؟  

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۴:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شعر و ادبیات

اگر تنها بتوان گریست

احمد شاملو


اکنون زمان گریستن است ،

اگر تنها بتوان گریست یا به رازداری دامان تو اعتمادی اگر بتوان داشت 

با این همه به زندان من بیا 

که تنها دریچه اش به حیاط دیوانه خانه می گشاید ...



شعری دیگر از زنده یاد احمد شاملو:


آیا تلاش من یکسر بر سر آن بود 

 تا ناقوس مرگ خود را پر صداتر به نوا آورم!




مشاهده ی سایر اشعار احمد شاملو

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شعر و ادبیات